♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥HI♥♥♥♥♥♥♥♥

دیروز خیلی کار کردم. هیکل نحیفم ورزیده شده!! یادم نبود باید درس بخونم.

اما امروز دارم درس می خونم و چقدر سخت میگذره. حالا مثلا اگه بودی جواب اس هامو نمی دادی... نه. حداقل بودی و به این سختی نمی گذشت. تازه دارم "فسرده" میشم. سر این موضوع که تو ازم ناامید بودی. اگه بودی بهم میگفتی جنی شدم. واقعیت اینه که رابطه ها همیشه نباید خوب باشه. اما همیشه سعی میکنم خوب نگه اش دارم. چون سوءاستفاده نمی کنی


تگ » <-TagName->
× یک شنبه 5 تير 1390برچسب:فسردگی, × 9:42 × Albalou ×




امروز روز دومه که نیستی در واقع... و من هم هیچ دکتری نرفتم. فقط دارم خر میزنم واسه کنکور.

نرفتم دکتر... ولی باید برم. به زودی. هروقت تو از سفر برگشتی.

اینجا هوا گرفته.

می خواستم ازت بخوام واسم سوغاتی یه جفت گوشواره بیاری. که شل شل صدا کنه! اما خجالت کشیدم جناب! حالا شاید تو فیس بوک ازت بخوام.

دیورز زیاد سخت نگذشت.

امروزم شاید نگذره. فردا هم....

ولی قول نمیدم پس فردا از شدت دلتنگی خودمو به در و دیوار نزنم!!!

 


تگ » <-TagName->
× شنبه 4 تير 1390برچسب:, × 9:40 × Albalou ×




خیلی نامردین. از اول می دونستم لوکس بلاگم تحفه ای نیست . گوهیه. این پستم مثلا پشم شده اینجا.


تگ » <-TagName->
× پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:, × 21:38 × Albalou ×




دستم میســـــوزه.

دیشب خل شدم.

فریاد هایی میزدم که همه شون تو اشکام خفه شده بودند.

به پتوم چنگ میزدم....


تگ » <-TagName->
× چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:, × 15:46 × Albalou ×




چقدر ریختم توی خودم. لبریز شدم. نمی دونم چرا حس گریه ام با فکر کردن به یه موضوعی کاملا کــــ ــور میشه. می دونی؟ میخوام وقتی توی دو تیر زنگ میزنی واسه خدا حافظی، بهت بگم خیالت راحت. منم میرم مسافرت.

مهدی فوق العاده است. امروز واسه بار اول ریختم توی خودم و گریه نکردم. ولی خیلی درد داره. از همین حس خفگی شروع میشه. و کاملا من "چوب کبریت" و در بر میگیره. باید قرصمو بخورم. خیلی بهش احتیاج دارم. دلم درد میکنه.

اما نمی خورم. شاید به فکر این بیوفتم که دلم نمی خواد تورو ناراحت کنم.

_ حتما قرصتو بخوری ها!

کاش این حرفت منو منصرف نمی کرد از خود آزاری. آخه میخوام اون روزی که تو میگی: خدا حافظ. منو به زور دارن میبرن دوبی. منم بگم: اصلا نگران من نباش عزیزم. منم دارم میرم مسافرت. تو: کجا میری فدات شم؟ من: شمال. من دو روز از تو دیرتر میرسم. تو: به سلامتی.

درحالی که من به تو دروغ میگم و باید دوباره برم دکتر و واسم قرصای بیشتر تجویز کنه. شایدم انقدر بریزم تو خودم و خودمو بخورم که هیچی از آلبالوی تو باقی نمونه و مجبور بشه بره مسافرت. البته نه شمال. بلکه بیمارستان

چقدر بغض دارم خدا. ولی قرصمو خوردم. می دونی چرا؟ چون حس میکنم واست مهم نیست.

آره عزیزم. واست مهم نیست.

به خدا دلم میخواد داد بزنم تا صدامو، ماه توی آسمون بشنوه.

من قبل اینکه از زندگیت برم شدم یه خاطره. آره... میگی مهدی همیشه تورو دوست داره. تا

آخر عمرم و عمرت.

نمی دونم چطوری منو دوست داری. ولی اس هام واست تکراری شده و حوصله نداری جوابشونو بدی.

فکر کنم شیش ماهی بشه که نذاشتم رفتار من روی روحیه ات تاثیر بدی بذاره. ولی امشب دیگه نتونستم راجع احساساتم بهت دروغ بگم. بگم خوبم.... آره./... من خوبم. یه جورایی داد زدم ناراحتــــــــــــــــــــــــــــم.

بی محلی هات و دوست داشتم. اما امروز شیطون گولم زد. شیطون بهم گفت نکنه این یعنی یکی دیگه رو داره؟ دیگه...

نه خدا. بغضم داره می ترکه.

یه بار... دو باااااااااار.... سه بار... پرسیدی ازم چرا خوب نیستی؟ حتی پرسیدی میخوای باهام قهر کنی؟

به خدا می میرم واست.

هیچی. برو به زندگیت برس. برو زندگی کن عزیز دلم. اینا همش کس شعر بود. شعر بود. منم یه شاعر دیوونه ام. یه "مریضی" جدیده.

 


تگ » <-TagName->
× سه شنبه 1 تير 1390برچسب:مرض جدید,بغض,خودآزاری,کس شعر, × 1:1 × Albalou ×




 

دیروز قلبم یه جوری شد دوباره. همون موقع بهت اس دادم تا ببینم حالت خوبه؟ جواب ندادی. من همینطوری اس میدادم چون جرئت زنگیدن ندارم. تا اینکه بعد از ظهر یهو یادم افتاد که شاید رفته باشی واسه tattoo!
من: فهمیدم کجایی!
تو (یه دفعه): کجام؟
من (شک داشتم): کجایی؟
تو:...
من: الو!
تو: سرم شلوغه. اس میدم.
می دونم این یعنی که اس نمیدم!
شب رفتم حموم و تو زنگیدی. اولش لباس تنم بود. تو دوباه قطع کردی و گفتی میزنگی. من رفتم لباسامو در آوردم و توی آب شامپو بدن ریختم و پر از کف شد. دیگه گل رز نداشتم وگرنه پرپر میکردم تو آب. انقدر منتظر بودم بزنگی. اما نزنگیدی! انقدر این اخلاقتو دوس دارم. که آدم و الکی منتظر میذاری. همش میگم قربونت برم! بخورم تورو که انقدر ماهی! ولی اگه میزنگیدی بهت میگفتم کجام و تو هم حسابی شلوغش میکردی!
و شب دیگه خوابم نمی بره.

 


تگ » <-TagName->
× سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:خل بازی, × 11:0 × Albalou ×




 

خیلی دوست داشتم. خوشحالم که خدا قبول کرد امسال برم اعتکاف. آخه چند سالیه که "قرمز" میشم و نمی تونم برم. خدا حتما یه کار خاصی باهام داشت چون رفتنم با عقل جور در نمی اومد. مهلت ثبت نام تموم شده بود. نمی دونستم بابام قبول میکنه یا نه.
ولی بهر حال رفتم با هانیه.
انقدر نماز زدیم به کمرمون که باید یه بیست جلسه ای فیزیوتراپی برم. زانو هام ساقط شدن. ولی با همه اینا خیلی کیف کردم. با دعای کمیل هم خیلی حال کردم. با قرآن هم. عاشق قرآن شدم. خیلی چیزا یاد گرفتم ازش.
ولی نمی دونم چرا احساس میکنم خدا بهم گفت دعاهاتو قبول نمی کنم. یه چیز تو مایه های: به همین خیال باش!
من که همش واسه بقیه دعا کردم.
همین...

  inja che khabareee? jaye man ke kheyli khoobe 


تگ » <-TagName->
× سه شنبه 26 خرداد 1390برچسب:اعتکاف,فیزیوتراپی, × 18:5 × Albalou ×




باید برم پیش خدا. باهاش اندازه ی یه دریا گریه حرف دارم. میخوام باهاش حرفامو بزنم تا خالی شم. میخوام باهاش راجع خیلی چیزا حرف بزنم. تصور آغوش خدا که رو گفته های من باز میشه خیلی وسوسه کننده اس.

راجع همه ی آدمایی که بهم دروغ گفتن حرف میزنیم.

بهش میگم خداجون بهشون بهترین خبرارو بده!

راجع همه ی آدمایی که رفیقم بودن و حالا نیستن کنارم.

میگم خداجون بهشون بزرگترین لبخند و بده!

راجع همه ی دوستایی که دارن فیلم بازی میکنن...

میگم خدایا! آرزوهاشون رو برآورده کن!

راجع همه ی آدمای خوبی که با من پاک و خالص بودن...

میگم خداجون هیچ وقت نزار احساس تنهایی کنن!

راجع خانواده ام آرزوی محال میکنم!

می دونم درست نمیشه... ولی من دعامو میکنم.

راجع اونایی که از این دنیا رفتن...

از خدا میخوام همیشه خوشحال باشن.

راجع تو عشقم!

همه چیزای زیبا و خوبی که خدا درست کرده رو واست آرزو میکنم.

راجع خودم!

خودت میدونی خدا!

واسه همه دعا میکنم. حتی شما دوست عزیز!


تگ » <-TagName->
× سه شنبه 25 خرداد 1390برچسب:اعتکاف,خدا,دعا, × 20:0 × Albalou ×




میخوام مث تو باشم. مث تو... تو که روز زن و بهم تبریک میگی و من از ذوق "ساخارین" تو دلم آب میشه. تورو با همه وجودم میخوام. می دونم من تنها نیستم که تورو میخوام. و تو هم اندازه ی من تنها نیستی. و تو مال من نیستی.

اما ما هر دومون مغروریم. واسه همین میخوامت. هم به خاطر غرور تو و هم به خاطر غرور خودم.

حالا همه ی اینا هیچی.

 میخوام روز مرد و بهت تبریک بگم. به تو که مث یه کوه پشتم هستی. تو که هرطور بود بهم ثابت کردی  مردی. و با همه ی اون بچه کونـــیا فرق داری.

 ««بوس»»«« بوس»»«« بوس»»«« بوووس»»

به خاطر دلت که گاهی از سنگ میشه. به خاطر آغوش بزرگت . به خاطر خودت

تو که ماه منی

اما دوتا مشکل دارم:

هیچ وقت نمی تونم مث تو تبریک بگم.

شاید اون روز نباشم.

 


تگ » <-TagName->
× سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:ساخارین,مردونگی, × 12:21 × Albalou ×




من خیلی غصه ام شده. دیشب و پریشب از گریه خوابم برد.

عشق من مواظب قلبش نیست.

اون نمی دونه قلبامون بهم راه داره.

و منم خیلی دردم میگیره.

وقتی قلبش اذیت میشه.

خیلی با خدا حرف زدم و التماسش کردم.

دستام یه لحظه از آسمون خدا جدا نمیشد و مدام دعا می خوندم.

مـــواظـــب بـــاش عشقم


تگ » <-TagName->
× دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:گریه,, × 15:57 × Albalou ×




صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد